خوش به حال موریانه های قوچان!

مهرماه سال 79 بود که دانشگاه فردوسی برای جشن شروع ترم جدیدش از استاد حاج قربان  سلیمانی دعوت کرده بود تا با نوای دوتارش دانشجویان را به سر کلاس‌های جدیدش بفرستد. البته الحق والانصاف کسی که این پیشنهاد را داده بود آدم خوش سلیقه واهل دلی بوده. دمش گرم! از شنیدن نام استاد و این که در دانشگاه ماست نمی‌دانم چطوری خودم را به سوله کانون‌های فرهنگی رساندم. مثل این که برنامه با تأخیر شروع شده بود و بچه ها بیرون از سالن دوروبر استاد را گرفته بودند وسؤالاتی از ایشان داشتند. استاد با همان لبخند همیشگی جواب آنها را می داد. من سعی کردم از میان جمعیت خودم را به استاد نزدیک تر کنم واو متوجه این کارم شد وبه من هم لبخندی زد. از این که تقریبا  به استاد چسپیده بودم بر خودم می بالیدم اما امروز می دانم درحقیقت چقدر از او دور بوده ام...

 

کمی بعد اعلام کردند که بچه ها وارد سالن شوند، برنامه ها شروع شده. همه رفتند و من همچنان بدون هیچ سؤال و پرسشی مانده بودم. استاد گفت شما جای آرامی سراغ نداری که سازم را کوک کنم؟ گفتم چرا استاد و به همراه هم به طبقه دوم سوله فرهنگی رفتیم . من دنبال صندلی برای نشستن استاد می گشتم که دیدم استاد خیلی ساده روی زمین نشست و شروع کرد به کوک کردن سازش. من هم مثل بچه یتیم ها کنارش نشستم و به دقت به پنجه هایش نگاه می کردم. چند دقیقه که گذشت و ساز استاد کوک شد لبخندی زد وگفت برویم؟ استاد از چشمان پر از نیازم همه چیز را خواند و گفت:  "خیلی دوتار دوست داری نه؟" و می دانم تمام عشق وعلاقه من به دوتار را فهمید. من معمولا پیش اساتید دوتار، خودم خواهش می کنم چه مقام هایی را برایم بزنند اما آن روز به قول شیرکو بیکس زبانم قلمی بود گم شده  و من دنبالش می گشتم. استاد از نوایی شروع کرد و وارد سردار عوض شد و بعد صندوق مقامی و جعفر قلی و... تمام مقام هایی که از دیگران شنیده بودم یادم رفت. فقط یاد نواهای مرحوم رحیم خان بخشی افتادم و حتی یادم رفت سبک آنها  و لهجه دوتارشان و حتی کوک کردی و ترکی این دو پنجه چقدر فرق می کرد، اما پس چرا مثل هم بودند؟ من اشتباه کرده بودم؟ نمی دانم... حال عجیبی بود، استاد می نواخت و من مورد لطفش قرار گرفته بودم. تک وتنها استاد بود که ساز می زد و من تقریبا داشتم تمام می شدم و حتی در آخرین مقامی که زد و من نتوانستم تشخیص دهم اسم آهنگش چه بود تمام شدم.

 

حالا دوروز از مرگ استاد و شش سال ازآن روز اهورایی می گذرد. باورم نمی شود اما امروز وقتی روزنامه خراسان را ورق می زدم و دیدم نصف صفحه حوادثش را به جریان یک قتل بوسیله قرص اکس اختصاص داده و فقط  دو روز قبل در یکی از صفحات داخلی در دو پاراگراف کوچک به زمان مرگ استاد، سنش ومحل فوتش اشاره کرده تعجب کردم. بازهم  نمی خواستم باور کنم اما وقتی دیدم صدا وسیما هم از همین حرف‌ها می‌زند و فقط از احساس ناراحتی و اعلام  تأسف  بعضی از مسئولین دم می‌زند باورم شد. نمی خواستم باور کنم و برای همین، تمام کانال‌های تلویزیون وموج‌های رادیو را گشتم تا بلکه استاد را زنده بیابم اما صدای دوتارش را نه دیدم، نه شنیدم. بله! استاد رفته بود و دوستان رسانه ای سازش را هم کشتند. و این اتفاق دوم، زخمش کاری تر بود وهنوز هم هست.

 

زخمی کنندگان به همین هم اکتفا نکردند و با این جمله که "آخرین بخشی خراسان مرد" به یکباره بقیه راهم کشتند! یعنی اگر فردا فلان استاد که خودشان از ما بهتر می‌دانند نیز بمیرد، زحمت نوشتن خبر یک جمله ای را نیز نمی کشند.

 

امروز خود مردم خراسان از ساز محلی شان –دوتار- خبری ندارند و حتی خیلی ها آن را نمی‌شناسند. رسانه هم که خوابیده است! اصلا در همین شهر کوچک قوچان، بخشی‌های اتفاقا بزرگی که شاگرد همین حاج قربان بودند، هنوز نفس می‌کشند وسازشان را کوک می‌کنند؛ مقام‌های زیبای خراسانی را برای دار و دیوار خانه کاهگلی شان می‌زنند وموریانه های منتظر، منتظر قطع صدای ساز و مردنشان و بعدخوردن سازهایشان هستند. خوش به حال موریانه های قوچان!

 

منبع: وبلاگ نوشته های پراکنده    با ویرایش فراوان

وقتى از ساز زدن باز ایستاد پرنده خاموش شد

حاج قربان سلیمانی

آدرس دقیقى نداشتیم فقط مى دانستیم باید به روستاى على آباد قوچان برویم. پرسان پرسان در یک روز گرم تابستان سر ظهر به اتفاق صدف به خانه استاد حاج قربان سلیمانى رسیدیم. تا با استاد روبه رو شدم ذوق زده و بى اختیار با او دست دادم و خم شدم که دست استاد را ببوسم همان لحظه متوجه شدم استاد وضو گرفته و دستانش تا آرنج خیس است . از این رو منصرف شدم و فقط نگین انگشتر عقیقى را که دستش بود بوسیدم. ساعاتى بعد به خواهر استاد گفتم: من نباید این کار را مى کردم به نظرتان با عذر خواهى کار را خراب تر نمى کنم خواهرش خندید و گفت: نه نگران نباش دست داداش را خیلى ها مى بوسند او عادت دارد و شماها را جاى اولاد خود مى داند.

با آنکه بى خبر رفته بودیم اما استقبال گرم استاد و خانواده اش مانع از آن مى شد که معذب باشیم. به قول خودش تازه از آب باغ برگشته بود. از شب قبل براى آبیارى باغ رفته بود و پیش از پاى ما به خانه آمده بود اما خستگى هایش را پنهان مى کرد و آنچه ما مى خواستیم مى خواند و مى نواخت و مى گفت. چند مقام را نواخت و خواند و حکایت هر کدام را برایمان تعریف کرد. صحبت به بخشى ها رسید. پرسیدم استاد بخشى یعنى چه گفت: بخشى کسى است که نوازنده باشد، شاعر باشد، خواننده باشد، سازنده ساز باشد، حکایت ها و داستان هاى مقام ها را خوب بداند، بخشى باید نطاق باشد و زمانى که داستان ها و حکایت ها را تعریف مى کند شنونده محو شنیدن باشد... آنچنان که ما محو گفتار حاج قربان شده بودیم.

مى گفت: یک بخشى نباید به کسى یا چیزى محتاج باشد، باید خود به تنهایى از عهده تمام مراحلى که خلق یک اثر نیاز دارد برآید. مى گفت: آن زمان که سیم (فلزى) براى دوتار نبود از ابریشم به جاى سیم استفاده مى کردیم و حتى تار ابریشم را هم خودمان آماده مى کردیم.
گاه صحبت مى کرد و گاه مى نواخت و مى خواند تا این که دخترم خواست یکى از مقام ها را درخواست کند تا حاج قربان برایمان بنوازد رو به ایشان کرد و گفت: استاد ببخشید خسته تان کردیم اما همچنان دوست داریم برایمان ساز بزنید و بخوانید و حرف بزنید.

با دست آرام به پشت شانه دخترم زد و گفت: نه دخترم من از این چیزها خسته نمى شوم و خوشحال مى شوم وقتى مى بینم شما جوان تر ها هم به این نوع موسیقى علاقه دارید و ادامه داد: چهره تو من را یاد دخترى مى اندازد که ساکن فرانسه است و به من مى گوید بابا بزرگ. هر بار به فرانسه مى روم او و خانواده اش مى آیند هتل و من را به خانه شان مى برند تا روز آخر. هر بار هم که مى خواهم به ایران برگردم این دختر اشک مى ریزد و التماس مى کند که پیش ما بمان.
وى ادامه داد: من هیچ وقت از نواختن دوتار خسته نمى شوم. خانه من همیشه پر از میهمان غریبه و آشناست همه هم به هواى شنیدن مى آیند و من هم برایشان مى نوازم. ساز زدن و خواندن آدم را خسته نمى کند. ساز را از آدم بگیرند و نتوانى بزنى و بخوانى سخت است.
مى گفت: من از بچگى ساز دستم بوده تا زمانى که انقلاب شد، برخى گفتند موسیقى حرام است من هم ساز را زمین گذاشتم . چند وقتى ساز نزدم تا این که روزى از یک عالم و روحانى پرسیدم: آیا ساز زدن حرام است او هم گفت نه! ساز زدن تو مناجات است! و من مجدداً بعد از سال ها ساز دست گرفتم و تا حالا هم که مى بینى مى نوازم. برایمان تعریف کرد که به ده ها کشور سفر کرده و در جشنواره هاى مختلف برنامه اجرا کرده و جوایزى را از آن خود کرده اما از میان همه اینها تجلیلى که در گذشته از وى شده بود برایش جایگاه ویژه اى داشت . با چهره اى شادان مى گفت آقاى خاتمى خودش جایزه را دستم داد.

ساعاتى که در خانه استاد حاج قربان سلیمانى بودیم از هر دقیقه اش مى توان خاطره هاى شنیدنى تعریف کرد که شاید در فرصتى دیگر نوشتم. یک خاطره شنیدنى استاد برایمان تعریف کرد که قبلا برایتان نوشته بودم اما تکرار دوباره اش خالى از لطف نیست.
استاد مى گفت: هر بار لب بالکن مى نشینم و دو تار مى زنم،گنجشکى مى آید و روى دسته سازم مى نشیند، من که مى نوازم او هم مى خواند و وقتى از ساز زدن باز مى ایستم، گنجشک خاموش مى شود و نگاهم مى کند که: بنواز!

دو ماه قبل که استاد دولتمند خالف از تاجیکستان به ایران آمده بود داشتیم درباره حاج قربان سلیمانى حرف مى زدیم، دولتمند که با تحسین از حاج قربان یاد مى کرد گفت: دفعه بعد که به ایران بیایم حتما به دیدار حاج قربان مى روم. نمى دانم چرا در پاسخ دولتمند این را گفتم:«اگر تا آن موقع دیر نشده باشد!» پرسید چرا گفتم همین جورى گفتم خودم هم نفهمیدم چرا !
روح آن بزرگوار، حاج قربان سلیمانى شاد، بخشى بزرگى که از سرمایه هاى ملى ما بود.
دوست دارم در پایان بگویم از زمانى که استاد حاج قربان را از نزدیک دیدم بیش ازهنرش، بزرگى اش برایم جلوه گر است.
حاج قربان بزرگ بود، خیلى بزرگ!


نگاهى به زندگی نامه استاد
مرحوم حاج قربان سلیمانى استاد پیشکسوت موسیقى مقامى خراسانى در سال ۱۳۰۲ خورشیدى در روستاى على آباد واقع در ۷ کیلومترى قوچان متولد شد. وى از استادان مسلم موسیقى مقامى یا نواحى ایران و از معدود بازماندگان بخشى در خطه خراسان بود.
موسیقى مقامى یا نواحى به نوع خاصى از موسیقى سنتى گفته مى شود که بر اساس فرهنگ، سنن بومى و محلى یک منطقه جغرافیایى بوجود آمده، سینه به سینه و نسل اندر نسل به آیندگان منتقل مى شود. در گذشته موسیقى مقامى را در زمان جشن، عزا، کاشت، داشت و برداشت محصول و نیز مراسمى مشابه مى خواندند که گاه این موسیقى با حرکات موزون و خاصى ترکیب شده و رقص محلى را خلق مى کرد.

در فرهنگ خراسان بخشى به کسى گفته مى شود که تمامى مراحل ارتقاى علمى در زمینه موسیقى مقامى یعنى ساخت ساز(دو تار)، نقالى، سرایندگى و خوانندگى اشعار و نیز تاریخ نت ها را بلد باشد.

کد مخابراتی فاروج تغییر یافت

تلفن

روابط عمومی شرکت مخابرات خراسان شمالی اعلام کرد: کد مخابراتی شهرستان فاروج در این استان از ‪ ۰۵۸۲۳۲۲‬به ‪ ۰۵۸۵۸۲۲‬تغییر یافت. بر اساس گزارش این منبع همچنین کد روستاهای چری، کواکی، مردکانلو، باش محله، ینگه قلعه، قره‌ چشمه و خرق در این شهرستان از ‪ ۰۵۸۲‬به ‪ ۰۵۸۵۸۴۶‬تغییر داده شد. همچنین کد روستاهای مایوان، یام، نجف آباد، جعفرآباد و تیتکانلو در این شهرستان از ‪  ۰۵۸۲ ‬به ‪ ۰۵۸۵۸۴۵‬تغییر کرده است.

به گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی، شرکت مخابرات استان خراسان شمالی دلیل تغییر کد شهرستان فاروج را برگردان ارتباط مخابراتی این شهرستان از PC قوچان به PC بجنورد از ۱۵ شهریور اعلام کرد.

شهرستان فاروج از بخش های تابع قوچان در خراسان رضوی بود که با تشکیل استان خراسان شمالی، به شهرستان ارتقاء یافت و به استان خراسان شمالی پیوست. این شهرستان با ‪ ۷۵‬هزار نفر جمعیت در ‪ ۹۰‬کیلومتری شرق بجنورد، مرکز استان خراسان شمالی قرار دارد.

فاروج بیمارستان ندارد!

 

جمعی از شهروندان فاروجی در گفت وگو با ایسنا ضمن انتقاد از نبود بیمارستان در این شهرستان خواستار اقدام برای رفع این کمبود شدند. شهرستان تازه تأسیس فاروج با ۷۰ هزار نفر جمعیت درحوزه استان تازه تأسیس خراسان شمالی واقع است. یکی از ساکنان این شهر گفت: فاروج به دلیل قرار گرفتن در مسیر جاده پرترافیک ترانزیتی و آسیایی و همچنین رفت و آمد شبانه روزی هزاران دستگاه خودروی سبک و سنگین و وقوع  سوانح، نیازمند یک مرکز درمانی مناسب است.


وی افزود: امکانات درمانی موجود جوابگوی حوادث و مراجعین در این خطه نیست. علی عزیزی دیگر شهروند فاروجی گفت: امکانات درمانی این شهر تنها در حد خدمات سرپایی  و رسیدگی اولیه به بیماران اورژانسی است. غلامرضا امین زاده هم گفت: به دلیل نبود جاده کمربندی در فاروج بارها مردم شاهد بوده اند که هنگام بروزسوانح، مصدومان با مشکلات عدیده ای مواجه شده و گاه خسارات جبران ناپذیری وارد می آید.


حسین قانعی، مسئول سازمان دانش آموزی شهرستان فاروج نیز گفت: قرار بود طی چند سال گذشته یک بیمارستان در این خطه بنا شود، ولی این وعده تاکنون محقق نشده است.

رجبعلی ایزدجو، رئیس شورای اسلامی شهر فاروج هم گفت: برای ساخت یک بیمارستان با مقامات و ادارات و همچنین وزارت بهداشت درمان و نمایندگان ادواری مجلس شورای اسلامی  مکاتباتی صورت گرفته، اما تاکنون پاسخ قانع کننده ای دریافت نشده است.


شهرستان فاروج یک منطقه گردشگری محسوب می شود، از این رو فقدان یک مرکز درمانی  مجهز از کمبودهای جدی این شهر است. وی  گفت: از حدود ۱۰ سال پیش یک قطعه زمین به مساحت ۳۰ هزار مترمربع از سوی افراد نیکوکار برای ساخت بیمارستان به بخشداری واگذار شد؛ ولی تاکنون از سوی متولیان امر اقدام مثبتی صورت نگرفته است.

ثبت نام تلفن

به اطلاع همشهریان محترم فاروجی می رساند جهت ثبت نام تلفن ثابت، با شرایط 10300 تومان نقد و مابقی اقساط 5000 تومانی، تا تاریخ 1/7/85 به دفتر خدماتی واقع در حاشیه میدان آزادی مراجعه فرمائید.

 

                         روابط عمومی مخابرات شهرستان فاروج

خودکشی دو خواهر به خاطر فقر مالی

فارس: دو خواهر نوجوان در یکى از روستاهاى شهرستان «فاروج» از توابع استان خراسان شمالى به خاطر فقر مالى خودکشى کردند. جسد این دو خواهر به نام هاى «معصومه  ن.» ۱۵ ساله و «زینب  ن.» ۱۴ساله که با دو رشته طناب خود را حلق آویز کرده بودند دو روز پیش در داخل دامدارى محل سکونتشان واقع در روستاى «باش» توسط خانواده آنها کشف شد. ساعاتى بعد پزشک قانونى و نماینده دادگسترى به محل کشف جسد اعزام شدند و از نزدیک به بررسى صحنه و اجساد پرداختند. در ابتدا احتمال داده مى شد دو خواهر به قتل رسیده باشند اما پزشک قانونى پس از معاینه اجساد علت مرگ این دو خواهر را خودکشى اعلام کرد. ماموران پلیس پس از انتقال اجساد به سردخانه تحقیقات خود را از خانواده متوفیان آغاز کردند و پس از انجام تحقیقات فنى و پلیسى دریافتند که این دو خواهر به علت فقر مالى خانواده دست به این کار زده اند. پدر «معصومه» و «زینب» که پیرمردى ۷۰ساله و در روستاى محل سکونتشان مقنى ساده اى است به پلیس گفت: من ۶ فرزند دارم و تنها راه درآمدم از چاه کنى به دست مى آید. آن هم روزى ۳  تا ۴ هزار تومان. ما هیچ گونه اختلافى در خانواده نداشتیم و دخترانم به خاطر فقر مالى دست به این کار زده اند. صبح دوشنبه اجساد این دو خواهر پس از تائید پزشکى قانونى و روشن شدن علت مرگ تحویل خانواده آنها شد.

خودکشی، چرا؟

جوان ۲۷ ساله ی فاروجی روز ۳۰ خرداد ۸۵ به خاطر بدهی و برخی مشکلات مالی با به دار آویختن خود به زندگی اش پایان داد. مرکز اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی استان خراسان شمالی در این باره اعلام کرد: در پی اعلام خبری مبنی بر حلق آویز کردن جوانی ۲۷ساله در روستای نجف آباد از توابع فاروج بلافاصله گروهی از مأموران برای بررسی حادثه در محل مورد نظر حاضر شدند. پدر متوفی در بازجویی ها به پلیس گفت هنگامی که وارد خانه شدم جسد حلق آویز شده ی پسرم را دیدم. در بررسی های صورت گرفته مشخص شد جوان متوفی در اثر بدهی و مشکلات مالی خود را به  دار آویخته است.

 

نکته ها

۱-  یکی از علت های رایج خودکشی بیکاری است. یکی دیگر از علت های خودکشی وجود اختلاف میان اعضای خانواده به حد آستانه ی تحمل است.

۲-  در ایران خودکشی جرم نیست در حالی که در برخی کشورها مثل آمریکا شروع به خودکشی جرم مستقل یا معاونت در قتل محسوب می شود. ۳-  یکی از عوامل مهم که در کاهش خودکشی نقش مهمی ایفا می کند مسائل دینی به خصوص اقامه ی نماز است. در بررسی های صورت گرفته مشخص شده که نماز سبب تخفیف یا از بین رفتن حس خودکشی می شود.

۴-  در استان هایی چون ایلام، بوشهر، کهکیلویه و بویراحمد، خوزستان،فارس و کرمان نرخ خودکشی زنان بالاتر از مردان است.

خصوصیات و پیشینه تاریخی فاروج

 

شهرستان فاروج یکی از منا طق تاریخی و با تمدن کهن و دیرینه به شمار می رود به طوری که اولین اقوام آریایی در روستای خبوشان، استاد و خسرویه مسکن گزیده اند. قدمت روستای خبو شا ن به قبل از قرون وسطی با زمی گردد و مرکز حکم رانی شهری بوده است. شهرستان فاروج در جنوب رود اترک در شمال خراسان برافراشته شده است. درباره پیدایش آن آمده است که این محل در روزگار هارون الرشید به صورت جنگل بود. حاکمی فرج الله نام، اقدام به قطع درختان و ایجاد آن شهرستان کرد که این نام رفته رفته به فاروج تبدیل گشت.


شهرستان فاروج با ۱۷۳۶ کیلومترمربع وسعت و ۶۱۳۸۱ نفرجمعیت ازشمال وغرب به شهرستان شیروان، ازجنوب و غرب به شهرستان اسفراین وازشرق به شهرستان قوچان واستان خراسان رضوی منتهی می شود. فاروج دارای دو بخش مرکزی وخبوشان و ۵  دهستان می باشد.

سلام

 

در این وبلاگ به شهر فاروج  و روستاهای اطراف ان خواهیم پرداخت. سعی ما بر این است تا با کمک شما به انعکاس اخبار و رویدادهای مربوط به این منطقه بپردازیم. در این راه دست یاری به سوی شما دراز می کنیم. اگر خبر، مطلب، خاطره، مقاله یا عکسی از این منطقه دارید، خوشحال می شویم آن را در اختیار ما قرار دهید تا با نام خودتان دراین وبلاگ استفاده کنیم.  منتظر تماس ها،  پیشنهادها و نظرهای شما هستیم.